اميرطاهااميرطاها، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

امير کوچولوی مامان بابا

حرف زدن

حرف زدن امیرطاها عک اس  = عکس مامانیه مامان زیزب= مامان زینب بابا تی تخخ = تخت دو ده وقتی هم اذان میگه دستشو میزاره روی گوشش و میگه آ آآآآآآآ یعنی اذان میگه بعدشم مهرو میزاه و نماز میخونه سجده هم که پاهاش صاف خم میشه سرشو میزاره روی مهر (الهی قربونش برم )   اینم پسر خوشتیپ ما ...
20 بهمن 1391

بدون عنوان

ماشاالله پسرم بزرگ شده و داره آتیش میسوزونه همش باید دنبالش باشم که خرابکاری نکنه. حرفای شیرنم یاد گرفته میزنه مثلا میگه بچه, به من میگه مادر ولی گاهی وقتها به باباش میگه مامان , عمه , عمو , دستت , این چیه رو میگه. قربونش برم وقتی صداش نمیاد میفهمم داره یه چیزیرو خراب میکنه وقتی هم میرم بالاسرش واسه اینکه دعوا نکنم خودشو برام لوس میکنه. اینم دوباره چندتا عکس از جیگرم   امیرطاها و علاقه همیشگیش رفتن بالای میز   امیرطاها و خونه تکانی   امیرطاها تو بغل عروسکش خوابیده و تلویزیون نگاه میکنه البته قابل توجه که اینجا بخاطر شیطونی آقا امیر چشم راستش کبود شده   امیرطاها همراه پسرخالش محم...
11 بهمن 1391

مهرمادری

مهرمادری تا حالا شده با صدای ملچ و ملوچ خوردن انگشت یه نی نی بیدار بشی؟ تا حالا شده برای شادی یه نی نی، چهار دست و پا توی خونه بچرخی و بع بع کنی؟! تا حالا شده گوشه گوشه ی خونه قایم بشی تا یه نی نی با پیدا کردنت بزنه زیر خنده؟ تا حالا شده وسط نماز خوندن مهرت غیب بشه و بعدش خیس شده پیداش کنی؟ تا حالا شده مهره های یه تسبیح پاره شده رو به بند بکشی و باز اونو روی گردن یا تو دستای یه نی نی ببینی؟ تا حالا شده چند تا تیکه ظرف رو در چند مرحله بشوری تا به صدا کردن مکرر یه نی نی جواب بدی؟ تا حالا  شده شب تا صبح بالا سر یه نی نی بیدار بمونی و فقط به سلامتیش فکر کنی؟ تا حالا شده میز و کمد و آ...
12 آذر 1391

تولد امیرطاها

امیرطاها جان تولد مبارک پسرم پسر گلم بالاخره تولدتو برگزار کردیم خیلی خوش گذشت .البته یه کم خسته شدم چون خونمون کوچیک بود مجبور شدم توی دوشب جدا تولد بگیرم ولی با همه اینا بازم خوب بود و تو هم هی بازی و شیطونی میکردی. اینم چندتا عکس از تولدت امیرطاها قبل از تولد   فلش راهنما به سمت تولد   تزیینات     همه ی این ریسه ها طراحی من و پدرته   کادویی برای مهمانها که البته عکس امیرطاها وکارت دعوتی که باز هم طراحی بابایی امیرطاها است  و همچنین یک دفتر خاطرات برای اینکه مهمانها مون برای گل پسر ما بنویسن   خوب حالا بفرمایید شام ...
6 آبان 1391

نزدیک شدن به تولد اميرطاها

جیگر مامان 4 روز دیگه تولدته و يکسالت پر میشه و وارد دو سال میشی انشالله که صد ساله شی.  منو بابات حسابی سرگرم تولدت هستیم داریم سعی میکنیم بهترینو برات بزاریم قشنگ من بیشتر تزیینات تولدتو مثل برچسب نوشابه و کارت دعوت و.... منو بابات طرحی کردیم. امیدوارم که تولد خوبی بشه. اینم نمونه ای از کارت دعوتت عزیز مامان الان سه روز که یاد گرفتی راه بری قبلا دو قدم بر میداشتی و میشستی بعد یه شب منو بابات باهات بازی کردی هی تشویقت میکردیم که راه بری از فرداش دیگه ترست ریخت و شروع کردی به راه رفتن و هی میخوای یه چیزیو بلند کنی و راه برین بعد هی میخوری زمین. مامان فدات بشه با این کارهای بامزت.   راه رفتنت مبارک   ...
1 آبان 1391