اميرطاهااميرطاها، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

امير کوچولوی مامان بابا

برگشت امیرطاها :)

عزیز دل مامان سلام خیلی وقته که نتونستم بیامو سایتتو به روز کنم. ماشاالله خیلی بزرگ شدی و خیلی هم شیطون و خوش زبون ، حرفای قشنگ میزنی و بلبل زبونی میکنی روز به روز بزرگ شدنتو میبینم و منو بابایی خدارو شکر میکنیم که خدا تو فرشته قشنگ و به ما داده. درسته گاهی وقتا خیلی شیطونی میکنی و البته سرو صدا   ولی بازم منو بابا قلبمون برات میتپه و در کنار تو پسر قشنگم احساس شادی و خوشحالی میکنیم. پسرک زیبای من با تمام وجودم دوستت دارم. ...
28 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام به تمام دوستان عزیز خیلی وقته که سایت پسر گلمو آپ دیت نکردم فکر کنم نزدیک یه سال میشه. الان امیرطاها برای خودش مردی شده و یکساله که مهد کودک میره. به شدت پسر باهوش و شیطونی شده و از همه چیز میخواد سر دربیاره . چه قدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که من منتظر بدنیا اومدن این نیم فسقلی بودم و به عشق این پسر براش این وبلاگو درست کردم و هروز مطالب و عکساشو میزاشتم الان همون کوچولو جوری سر منو شلوغ کرده که یادم میره به وبلاگش سر بزنم و عکسای قشنگشو بزارم. ...
14 بهمن 1393

حرف زدن جدید امیرطاها

ماشاالله عزیز دلم زبونش راه افتاده و همه چیزو عین طوطی تکرار میکنه. مامان لفطن شیر شیر  آنم آنم ببخشید شرمنده مغازه کجاست پس اتوبان کجاست (زدن این حرفا در حالتی که یه در قابلمه که به قول خودش ففون یعنی فرمون به دستش یه موبایلم تو گوشه شلوارش  و بعد از آدرس گرفتن من با صدای فراوان یعنی صدای ماشینه توی خونه میدوه) مامان دنده عبق بزنم  مامان شکمم عیاب شده ( یعنی گرسنشه یا دل درد داره) امیرطاها چه خبر؟ امیرطاها: سلامتی عبر اوش وقتی امیر طاها سیر شده و دیگه نمیخواد غذا بخوره : مامان ولش کن ببر آپشزخونه قرآن خواندن امیرطاها: بسم الله الرحمان الرحیم (کاملا درست میگه) قول اولله صمد الله صمد لم اولد کوفون صمد بعد...
15 دی 1392

بدون عنوان

عزیز مامان بازم تولدت مبارک  امسال نشد برات جشن تولد بگیریم بخاطر همین فقط یه کیک خریدیم و رفتیم خونه بابا بزرک عمه لاله و عمه هاجرم اومدن و یه چنتا عکس انداختیم .     ...
11 آبان 1392

بدون عنوان

سلام عزیزم  روزها میگزره و تو قشنگم داری نزدیک به تولد دوسالگیت میشی خیلی بزرگ شدی چند روز پیش با بابای رفته بودیم بیمارستان میلاد از زمانی که رسیدیم تا زمانی که برگردیم همش یاد روز تولد تو و اون یه هفته ای که تو دستگاه بخاطر زردیت بستری بودیم افتادیم و من خیلی دلم تنگ شده بود. هر روز کارای جدیدی انجام میدی مثلا چند روز پیش داشتی بازی میکردی شروع کردی به شمردن و تا هفت شمردی بدون اینکه من یادت بدم. تلفنو بر میداری میزاری روی گوشت توی خونه راه میری اخم میکنی بعد میگی (( سیام خوبی میگم ففون ماشین عیاب شده بابا یفت باشه عافظ)) وقتی شربت یا آب بهت میدم بعدی که میخوری میری توی سینک پرت میکنی (البته برام هی لیوان میشکونی ...
17 مهر 1392

بدون عنوان

جیگر مامانش روز به روز عزیزتر و خوش زبونتر میشی اینقدر قشنگ حرف میزنی مثلا میگی (( بابا میگم ففون ماشین ایاب شده)) یا تبلیغات تلوزیونو باهاش تکرار میکنی . گاهی وقتا نکات میکنم میبینم چقدر زود بزرگ شدی و داری بزرگ میشی دلم برای نوزادیت تنگ میشه البته اینم بگم که خیلی الان شیرینی میای منو میبوسی و میگی آخیش چسبید یا کارای شیرینی انجام میدی که دلم میخواد بخورمت .     اینم یه چندتا عکس از نی نی بودنت                   ...
31 شهريور 1392