اميرطاهااميرطاها، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

امير کوچولوی مامان بابا

تولد امیرطاها

امیرطاها جان تولد مبارک پسرم پسر گلم بالاخره تولدتو برگزار کردیم خیلی خوش گذشت .البته یه کم خسته شدم چون خونمون کوچیک بود مجبور شدم توی دوشب جدا تولد بگیرم ولی با همه اینا بازم خوب بود و تو هم هی بازی و شیطونی میکردی. اینم چندتا عکس از تولدت امیرطاها قبل از تولد   فلش راهنما به سمت تولد   تزیینات     همه ی این ریسه ها طراحی من و پدرته   کادویی برای مهمانها که البته عکس امیرطاها وکارت دعوتی که باز هم طراحی بابایی امیرطاها است  و همچنین یک دفتر خاطرات برای اینکه مهمانها مون برای گل پسر ما بنویسن   خوب حالا بفرمایید شام ...
6 آبان 1391

نزدیک شدن به تولد اميرطاها

جیگر مامان 4 روز دیگه تولدته و يکسالت پر میشه و وارد دو سال میشی انشالله که صد ساله شی.  منو بابات حسابی سرگرم تولدت هستیم داریم سعی میکنیم بهترینو برات بزاریم قشنگ من بیشتر تزیینات تولدتو مثل برچسب نوشابه و کارت دعوت و.... منو بابات طرحی کردیم. امیدوارم که تولد خوبی بشه. اینم نمونه ای از کارت دعوتت عزیز مامان الان سه روز که یاد گرفتی راه بری قبلا دو قدم بر میداشتی و میشستی بعد یه شب منو بابات باهات بازی کردی هی تشویقت میکردیم که راه بری از فرداش دیگه ترست ریخت و شروع کردی به راه رفتن و هی میخوای یه چیزیو بلند کنی و راه برین بعد هی میخوری زمین. مامان فدات بشه با این کارهای بامزت.   راه رفتنت مبارک   ...
1 آبان 1391

جیگر مامان

امیرطاهای مامان کمتراز یکماه دیگه مونده به تولدت، مامانی و بابایی میخوان برات یه تولد قشنگ بگیرن و سالگرد اومدنتو و قشنگ کردن زندگیمونو جشن بگیریم. البته اینم بگم که خیلی شیطون شدی مثلا  LED  اینقدر تکون دادی که نزدیک بود میزش روت بیفته خدا رحمت کرد بعد بابای مجبور شد اونو به دیوار بزنه که دستت نرسه یا موقعه غذا خوردن با دهنت صدا در میاری و هرچی تو دهنته میریزی رو خودتو روی زمین.  چند روز پیش رفتم توی آشپزخونه که تو صدای جیغت در اومد اومدم دیدم در کشوی میزو باز کردی رفتی توش نشستی ولی نمیتونی در بیای بخاطر همین جیغ میزنی. خلاصه مامانی شیطونیات منو از کارو زندگی انداخته همش باید حواسم باشه که کار خطرنا...
17 مهر 1391

اميرطاها شيطون شده

اميرطاهای مامان الان ديگه تو بزرگ شدی داری يکساله ميشی چيزای زيادی ياد گرفتی مثلا الان روی پاهات بدون کمک واميستی و دو قدمی راه ميری. البته ديوارو ميگيری و دور خونه راه ميری و همه چيزو بهم ميزنی تازه هی ميری تلويزيون را تکون ميدی و من همش ميترسم بيفته توی سرت. ياد گرفتی تا ميگم لی لی حوضک سريع انگشتتو کف دستت ميزاری يا اذان که ميگه دستتو ميزاری روی گوشت و شروع ميکنی به خنديدن. با هر آهنگ شاد شروع ميکنی به دست زدن و نينای نينای ميکنی. خلاصه قشنگ مامان روز به روز کارات اينقدر قشنگ ميشه که دل همه رو برده بيشتر دل منو و باباتو الانم که نزديک تولدته و ما ميخوايم يه تولد زيبا و به ياد موندنی برات بگيريم. کارت دعوت تولدتو و تزييناتتو ...
30 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام جيگر مامان الان دو ماه تقريبا ميشه که نتونستم بيام و برات بنويسم آخه ماشاالله خيلی شيطون شدی من نميطونم کامپيوترو روشن کنم از دستت. مامانی الان شما چار دست و پا راه ميری و همه چيزو دست ميزنی و ميخوای بزاری توی دهنت تا الان برام يک گلدون يه شيشه آب دوتا ليوان شکوندی. با روروئکت راه ميريو وقتی يجا گير ميکنی شروع میکنی به جیغ زدن تا بیامو راهتو باز بکنم. راستی دوتا دندونای پاينتم در اومده و مودام منو بابايو گاز ميگيری تازه موهای همرو ميکشی بعد شروع ميکنی به خنديدن.       ...
12 تير 1391

امیرطاها در سال 91

سلام عسل مامان خيلی وقته نتونستم وبلاگت رو به روز کنم آخه ماشاالله خيلی خيلی شيطون شدی و تمام وقت منو ميگيری به همين خاطر فقط گاهی وقت ها ميامو چندتا عکس ميزارم. اينم چند تا عکس خشگل از اميرطاها    اميرطاها در اولين سفر به مشهد مقدس     اميرطاها در شمال   مامان دورت بگرده که اينقدر تو بزرگ شدی   اميرطاها در حال حمام کردن   آخ مامان فدات بشه که اينقدر تو خوشگلی ...
15 ارديبهشت 1391